دی ماه ۱۳۲۰ بود که اون اتفاق افتاد. بچهها پشتهم گم میشدن و ما هم هرچی میگشتیم نمیتونستیم پیداشون کنیم و هر روز نا امیدتر میشدیم.
تا اینکه یه شب سرد زمستونی پسرم در خونه رو زد. وقتی تو اون حال دیدمش و جریانو برام تعریف کرد، بردمش پیش آجان.
آجان ابله حرف پسرمو باور نکرد. منم چندتا از مردم ده رو برداشتم که برم ببینم تو خونۀ اون زنیکهی شیطانصفت چه خبره و حقشو بذارم کف دستش.
از شمام خواهش میکنم به خاطر بچههاتونم شده، با من بیاین.
معرفی و بررسی اتاق فرار افلیج بهزودی اضافه خواهد شد.