اتاق فرار خمینی شهر

بچه‌ها پشت‌هم گم می‌شدن و ما هم هرچی می‌گشتیم نمی‌تونستیم پیداشون کنیم. تا این‌که یه شب سرد زمستونی پسرم در خونه رو زد. وقتی تو اون حال دیدمش و جریانو برام تعریف کرد، بردمش پیش آجان. آجان ابله حرف پسرمو باور نکرد. منم چندتا از مردم ده رو برداشتم که برم ببینم تو خونۀ اون زنیکه‌ی شیطان‌صفت چه خبره و حقشو بذارم کف دستش.

دسترسی سریع به اتاق فرارهای نزدیک به خمینی شهر

توضیحات بیشتر