سلام ما از بخت بدمون یه خونهای و اجاره کردیم …
دو روز اول همچی خوب پیش میرفت تا اون روز وحشتناک…
احمد خودشو درگیر اشکال روی دیوار اتاق کرد
منم توی حیاط بودم هرچی احمد و صدا کردم انگار صدای منو نمی شنید
نگران شدم…
رفتم توی اتاق تا که دیدمش احمد دیگه احمد قبل نبود
از لحظهای که چشمهاشو دیدم دیگه چیزی یادم نمیاد…
الان که دارم اینارو میگم وقت اذانِ
فقط توی این زمان میتونم تا حدودی خودم باشم
لطفا کمکمون کنید!