نقل است شبی ناصرالدینشاه در خواب همایونی به آیندهٔ مملکت ایران سفر میکند و در رویا دلباخته زیبارویی میگردد. آشفته از خواب برمیخیزد و از منجّم و طبیبِ دربار چاره میخواهد. این دو به او معجونی میدهند که وی را به آینده میبرد. ناصرالدینشاه بعد از چندی سرگردانی در دههٔ نود و عدم وصال محبوب، قصد بازگشت به زمانهٔ خویش میکند. اما معجون کارساز نیست. پس به فکر چاره میافتد و دست به دامن پروفسور ضیایی میشود. پروفسور ضیایی استاد فیزیک است و ماشین زمانی ساخته که جرأت امتحان کردنش را ندارد. به ناصرالدینشاه پیشنهاد میدهد که با ماشین زمان او به عصر خویش برگردد اما به یک شرط! عدهای از ایرانیان کاربلد و باهوش را همراه خود ببرد تا کارِ مملکت در زمان اون سامان بیابد. ناصرالدینشاه میپذیرد و فراخوانی در صفحه اینستاگرام خود اعلام میکند..