رونمایی از وب سایت جدید مجله اتاق فرار..!

اتاق فرار نارمک

زتا… این بخش یکی از محرمانه‌ترین و ترسناک‌ترین پروژه‌های دولت است که در آن چندین نابغه آدمخوار را با هدف بهره برداری از ذهن و استعدادشان زندانی کرده اند. این نابغه‌ها با خوردن گوشت انسان قدرت فکری و خلاقیتشان را افزایش می‌دهند و دولت با ارائه غذا به آن‌ها، از آثار و اخراعاتشان در زمینه‌های مختلف مانند علم هنر فناوری و غیره سود می‌برد.
شکست نزدیک بود. نزدیک‌تر ازهر زمان دیگری. از اسحاق خواستم تا دعایی برای غلبه بر این شکست برایمان بنویسد. گفت: می‌نویسم… دعایی را که میخواهی می‌نویسم اما بعد از نوشتن قلعه را ترک خواهم کرد، چون این دعا شاید باعث پیروزی تو بر دشمنانت بشود اما تو و اطرافیانت برای همیشه پشت در‌های این قلعه خواهی ماند… گفتم بنویس! نوشت و رفت.
در داستان اتاق فرار جبن آمده است: کمپانی PCG (Phobia Cure Gaming) یک کمپانی روانشناختی پیشرفته از جدیدترین پروژه‌ی درمانی خود رو‌نمایی می‌کند. ‏PCG ادعا می‌کند از طریق این پروژه می‌تواند هر گونه فوبیا را در اشخاص مختلف درمان کند و همچنین تمام ترس‌های ناخودآگاه را در آنان از بین ببرد. در خلاصه‌ای از معرفی این پروژه آمده: «تمامی ترس‌ها و فوبیاهای یک فرد، ریشه در اتفاقات ترسناک و تلخ گذشته‌ی زندگی او دارند. اگر فرد با نسخه‌ی اغراق‌آمیزی از این ترس‌ها روبرو شود و بتواند بر آن غلبه کند، برای همیشه درمان خواهد شد.
شما دیگه نمیتونید از دری که اومدید برگردید، اصلا دیگه جز راهی که من میشناسم هرگز نمیتونید از این جای نفرین شده بیرون برید… مگر اینکه بمیرید…
به نقل از اهالی یک روستا، پنج سال قبل در سال ۱۳۸۴ دختری به نام آذر در شب عروسی‌اش توسط معشوقه‌ی سابق همسرش سوزانده و جنازه‌اش در آتش خاکستر میشود
یک نفر بی‌گناه جان خود را از دست داده در آسایشگاهی پیچ در پیچ سالمندان و بیماران روانی که در این مکان گرد هم اومدن. یک پرستار جان باخته! این پرستار کشته شده کار چه کسی است؟ پیدا کردن جواب این سوال در سرنوشت خیلی‌ها تاثیر گذار است… تصمیم گیری با شماست.
چند سالی میشه که عمرم رو برای پیدا کردن گنج تلف کردم اما مطمئنم این بار دیگه اتلاف نیست. نمی‌تونم تنهایی پیداش کنم، هیچ فرد مورد اعتمادی برام نمونده. راجع به شما هم خیلی تحقیق کردم. می‌دونم که از پسش برمیاید. این گنج برای شما خیلی راحت بدست میاد اما رسیدن بهش دشواره. پس اگر قبول کردید و رفتید به روستای خلیفه، من از هیچ کمکی بهتون دریغ نمی‌کنم.
در داستان اتاق فرار دارلمجانین آمده: تیمارستان جای کسانیست که زیاد می‌فهمند. هنوز آخرین کسی را که بردند ندیدم، همین چند ماه پیش بود.راستی من هم قراره چند روز دیگه آزاد شم. به افتخار این آزادی آخرین جیره‌ی سیگارم را به آتش کشیدم.

دسترسی سریع به اتاق فرارهای نزدیک به نارمک

توضیحات بیشتر