رونمایی از وب سایت جدید مجله اتاق فرار..!

نقد و بررسی خیابان ترس قسمت سوم: ۱۶۶۶

 معمولا پایان یک سه‌گانه بیش‌تر از باقی فیلم‌ها در یک مجموعه مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. دلیل اول آن است که مخاطبان منتظر نتیجه‌گیری تمام چیزهایی هستند که پیش از آن دیده‌اند و نگاه تیزبین‌تری پیدا می‌کنند. اما دلیل دوم به ساختار چنین روایت‌هایی در فیلم‌ها یا محصولات دیگری همچون بازی‌ها برمی‌گردد.
سازندگان در قسمت اول خیابان ترس ایده‌های بسیاری دارند که هنوز پخته نیستند و از بازخورد مخطابان هم اطمینان چندانی ندارند. بیش‌تر همان ایده‌ها اما در قسمت دوم به شکوفایی می‌رسند و بعد از یک فراز به‌ یادماندنی در میان داستان، نوبت به قسمت سوم می‌رسد. کم‌تر پیش می‌آید که با شاهکاری همچون «بازگشت پادشاه» به عنوان پایان یک سه‌گانه طرف باشیم، اما سازندگان بسیاری هم ریسک تغییرات بزرگ و کوچک را نمی‌پذیرند.

نکته‌ی دیگرآن است که خیابان ترس از ابتدا به عنوان یک مجموعه‌ی سه قسمتی از طرف نتفلیکس معرفی شد. هر یک از فیلم‌ها تنها با یک هفته فاصله از یکدیگر پخش شدند و بدون در نظر گرفتن نخستین فیلم، همه‌چیز در دو هفته به پایان رسید. مجموعه‌های بسیاری تنها پس از موفقیت قسمت نخست ادامه پیدا می‌کنند و برای‌ آن‌ها برنامه‌های بزرگ‌تری در نظر گرفته می‌شود. اما خیابان ترس در مرحله‌ی پیش‌تولید و فیلم‌برداری نیز در قالب یک پروژه‌‌ و با حضور یک گروه ثابت ساخته شد. سازندگان می‌دانستند که تنها یک شانس دارند و نمی‌توانند چیزی را با توجه به بازخورد مخاطبان تغییر دهند. بخش اول و دوم خیابان ترس از هر نظر موفقیت تازه‌ای برای نتفلیکس بودند و تنها به بخش پایانی برای کامل شدن موفقیت‌شان نیاز دارند.

ریشه‌ها

بیش از دویست نفر به اتهام جادوگری در اواخر قرن شانزدهم میلادی در سِیلِم (Salem)، جایی که آن را اکنون با اسم دنوِرز (Danvers) در امریکا می‌شناسند محاکمه شدند. در این میان ۱۴ زن و ۵ مرد به دار آویخته شدند و تعداد دیگری از متهمان نیز در زندان جان باختند. محاکمات سیلم همواره مورد توجه اقتباس‌های متنوعی برای فیلم‌ها و سریال‌های مختلف بوده‌اند. فیلم بوته‌ آزمایش (The Crucible) با بازی «دنیل دی لوئیس»یکی از مشهورترین اقتباس‌هایی است که در میان چنین رویدادی روایت می‌شود. فیلم‌ها، انیمیشن‌ها و سریال‌های بسیاری هم ریشه‌های این رویداد را منبع الهام تولیدات خود قرار داده‌اند.

گرچه هر یک از فیلم‌ها رویکرد خاص خودشان را در پرداختن به چنین موضوعاتی دارند اما همیشه آثار تاثیرگذار و مهمی هم در انبوه تولیدات هر سال وجود دارند. قصدمان این نیست که در ادامه به بررسی یا معرفی این فیلم‌ها بپردازیم، اما «ساحر» (The Witch) به کارگردانی رابرت ایگرز در سال ۲۰۱۵ یکی از مهم‌ترین آثار سال‌های گذشته در خلق یک حال‌وهوای خاص و رویکرد متفاوت است. داستان در مورد خانواده‌ای است که در نیمه‌ی اول قرن شانزدهم از دهکده‌‌ی خود رانده می‌شوند.
«توماسین» دختر نوجوان خانواده است که همراه با پدر و مادر، دوقلوها و برادرش در کنار یک جنگل زندگی تازه‌ای را آغاز کرده‌اند. اما بعد از متولد شدن فرزند تازه‌ی خانواده، رویدادهای شکننده‌ای نیز برای آن‌ها اتفاق می‌افتند که در روابط اعضای مختلف با یکدیگر تاثیرگذارند. رویکرد متفاوت ساحر از همان ابتدا آن است که در هر لحظه، از تمام ابزارهای صوتی و تصویری یک فیلم برای آشفته کردن مخاطب استفاده می‌کند. کلیشه‌های معمول در این سبک در ساحر بسیار محدود و خاص هستند تا در نهایت به یک پایان غافل‌گیرکننده برسند.

تهدید پیوسته و خستگی‌ناپذیر قاتل در تمام لحظه‌های داستان یکی از الگوهای فیلم‌های اسلشر است. بنیان‌گذاران مشهوری مانند هالووین، جمعه‌ی سیزدهم و کابوس خیابان اِلم بارها زمینه‌ساز فیلم‌های پس از خود شده‌اند. در این میان اما فیلم‌هایی مانند «دنبال می‌کند» (It Follows)، الگوهای آشنا را برهم می‌زنند تا تعبیرهای جذابی ارایه کنند.
فیلم پس از نمایش موفق‌اش در جشنواره‌ی کن (۲۰۱۴)، در ماه مارس ۲۰۱۵ اکران شد و داستان گروهی از جوانان را به تصویر می‌کشید که هر بار توسط کسی دنبال می‌شوند. در نهایت متوجه می‌شویم که با تعبیر نوینی از همان تهدید ناشناس و پیوسته طرف هستیم که بیش از هر چیز، یک تجربه‌ی شخصی و درونی برای آدم‌هاست.

رمان «آن» (It) نوشته‌ی استیون کینگ نیز همچون بیش‌تر آثار او تاثیر فراوانی در ساخت چنین فیلم‌هایی داشته است. هفت بچه اهل شهر کوچکی در امریکا با موجودی روبه‌رو می‌شوند که در قالب دلقکی به نام پِنی وایز ظاهر شده است. برادر کوچک یکی از بچه‌ها نیز در میان قربانیان پِنی‌ وایز قرار دارد و همکاری بچه‌ها و روبه‌رو شدن با ترس‌های‌شان تنها راه خلاص شدن از پنی وایز است.
شِیدی‌ساید و نفرین بی‌پایان‌اش در خیابان ترس هم شباهت‌های بسیاری با شهر دِری و از راه رسیدن پنی وایز دارد. در شِیدی‌ساید نیز سرنوشت رهایی شهر (حداقل در مقایسه با بخش اول کتاب آن) به دست کودکان و نوجوانان سپرده می‌شود. نبرد نهایی هم بیش از هر چیز در مورد اراده‌ی افراد در روبه‌رو شدن با ترس‌ها و مشکلات خودشان است. همان‌طور که پیش از این گفتیم، موج تازه‌ی چنین فیلم‌ها و سریال‌هایی با موفقیت چشم‌گیر Stranger Things آغاز شد. از راه رسیدن خیابان ترس هم همچنان ادامه‌ی همین رویکرد است و در بسیاری از لحظه‌ها از روند همین سریال استفاده می‌کند.

«دینا» در پایان قسمت دوم موفق می‌شود باقی‌مانده‌ی پیکر سارا فیر (Sarah Fier)، ساحر باستانی شیدی‌ساید را به محل دفن‌اش بازگرداند. اما درست در همین لحظه انگار وارد ذهن سارا فیر می‌شود تا سرگذشت او را تجربه کند. به این ترتیب در قسمت پایانی به سال ۱۶۶۶ می‌رویم تا رویدادهای شکل‌گیری شِیدی‌ساید و سانی‌وِیل را از نزدیک تجربه کنیم. برخلاف دو قسمت گذشته که به ترتیب به ۱۹۹۴ و ۱۹۷۸ اختصاص داشتند، تنها نیمی از قسمت سوم در ۱۶۶۶ روایت می‌شود.
در این بخش آثار مختلفی همچون ساحر و البته آن‌چه از فضای قرن ۱۶ در روایت فیلم‌ها و داستان‌ها گفتیم تاثیرگذار بوده‌اند. اما پس از مهم‌ترین گره‌گشایی در نیمه‌ی نخست فیلم، بار دیگر به ۱۹۹۴ برمی‌گردیم تا درست از همان لحظه بار دیگر با دینا، جاش، زیگی و سَم همراه شویم. اهمیت لو رفتن داستان در ادامه‌ی متن بسیار بیش‌تر از دو مطلب گذشته است. پس اگر برای دیدن فیلم‌ها برنامه‌ریزی کرده‌اید بهتر است خواندن مطلب را ادامه ندهید.

fear-street-parte-3

خانمِ سارا فیر

نقش سارا و بیش‌تر ساکنان دهکده در ۱۶۶۶ را همان بازیگران دو قسمت گذشته بازی می‌کنند. این تصمیم کاملا به خاطر آن است که دینا قرار است مهم‌ترین بخش از زندگی سارا را تجربه کند و تمام این روایت به صورت یک خاطره یا فلش‌بک در ذهن دینا اتفاق می‌افتد. به همین دلیل هم چهره‌های آشنایی در نقش‌های مختلف ظاهر شده‌اند که در ابتدا چندان بی‌شباهت به تصویر واقعی آن‌ها در شِیدی‌ساید نیستند.
دلیل دیگر آن است که نویسندگان با این انتخاب تلاش کرده‌اند حال و هوای قسمت‌های پیش را حفظ کنند تا بینندگان همچنان همراه شخصیت‌ها باقی بمانند. پس نمی‌توان آن‌ قدرها به لهجه‌ی بازیگران ایراد گرفت و بازی‌ آن‌ها را بی‌شباهت به مردمان قرن شانزدهم دانست.

قرار نیست خیابان ترس در قسمت پایانی تمام جزییات ۱۶۶۶ را بازسازی کند و همچون گذشته از انواع نوستالژی کمک بگیرد. نویسندگان هم پیش از این بارها نشان دادند که قرار نیست مو به مو از کتاب‌های آر. اِل. استاین اقتباس کنند. گرچه در بررسی ۱۹۹۴ و ۱۹۷۸ گفتیم که رد پای قرن بیست‌ویک، بیش‌تر از دهه‌‌های ۷۰ و ۹۰ در فیلم‌ها دیده می‌شود اما باید توجه کرد که در نهایت بخش زیادی از مخاطبان هم چنین انتظاری ندارند.

کیانا مادیرا (Kiana Madeira) بالاخره فرصت بهتری برای نشان دادن توانایی‌های خود در قالب سارا فیر پیدا می‌کند. مادیرا در نقش دینا نیز تاکنون بازی خوبی ارایه داده و تنها محدودیت‌های فیلمنامه و شخصیت‌پردازی‌اش مانع درخشش بیش‌تر او شده‌اند. اما سارا شخصیت پیچیده‌تری است و به تغییرات معنادارتری در مدت حضورش نیاز دارد. برای همین هم هر بار که با او همراه می‌شوید نمی‌تواند همان رویکرد سکانس‌های قبل را داشته باشد. حالا کیانا مادیرا در کنار «سِیدی سینک» در قسمت گذشته، بهترین بازی‌های مجموعه را نصیب خودشان می‌کنند. گرچه باید یک بار دیگر یادآوری کنیم که خیابان ترس یکی از بهترین گروه‌های بازیگری در چند سال گذشته را دارد و یاد نکردن از دیگران به معنی بازی ضعیف آن‌ها نیست.

سارا همراه با بردار و پدر و مادرش زندگی می‌کند و از همان ابتدا مشخص می‌شود که نگاه متفاوت‌تری نسبت به دیگران در برابر رویدادهای اطرافش دارد. پدر سارا یکی از مردان دهکده به نام «سولومون گود» (Solomon Goode) را برای ازدواج با سارا در نظر گرفته اما سارا به یکی از همکلاسی‌های خود علاقه‌مند است. علاقه‌مندی سارا با توجه به دورانی که در آن قرار دارد اصلا پذیرفتنی نیست و همین باعث می‌شود تا با مشکلات بسیاری از طرف بدخواهان روبه‌رو شود.
رویدادهای عجیبی هم اتفاق می‌افتند که دلیل موجهی برای‌شان وجود ندارد و ساکنان، بد یُمنی سارا را بهانه می‌کنند. درست در همین میان تعدادی از کودکان شهر در عبادتگاه به قتل می‌رسند و قاتل نیز توسط سولومون کشته می‌شود. اما مردم همچنان سارا را مسوول می‌دانند و به او و دوست‌اش «هانا» (Hana) اتهام جادو و جادوگری می‌زنند.

دینا متوجه می‌شود که در واقع سولومون با اجرای یک آیین شیطانی پذیرفته است تا در برابر رسیدن به پول و مقام، هر بار روح یکی از افراد شهر را به شیطان تقدیم کند. سارا نمی‌پذیرد که ساکت بماند و درگیری‌اش با سولومون به از دست دادن یکی از دستان‌اش ختم می‌شود. سارا در نهایت برای نجات هانا، به دروغ همه‌چیز را می‌پذیرد. اما در حالی که طناب دار به گردن‌اش آویخته می‌شود به سولومون اطمینان می‌دهد که هرگز او و خاندان‌اش را رها نخواهد کرد تا بالاخره روزی حقیقت مشخص شود. دینا نه‌تنها بالاخره می‌داند سارا بی‌گناه است؛ بلکه متوجه می‌شود تمام نسل‌های بعد از سولومون نیز اجرای آیین را برای حفظ جایگاه‌شان حفظ کرده‌اند. آخرین نسل خانواده نیز کسی جز کلانتر «نیک گود» نیست.

پایانِ یک آغاز

زمانی که «۱۹۹۴: قسمت دوم» روی صفحه نقش می‌بندد اصلا انتظار ندارید که تنها کمی بیش‌تر از یک ساعت از فیلم را پشت سر گذاشته‌اید و هنوز یک نبرد هیجان‌انگیز با کلانتر در پیش دارید. گرچه سازندگان از قصد تلاش کرده‌اند لحن روایت سارا فیر چندان تلخ نباشد، اما به اندازه‌ی کافی متفاوت هست که با او همراه شوید.
ضرباهنگ فیلم بعد از مشخص شدن سرنوشت سارا، برای رسیدن به انتهای داستان دوباره سرعت می‌گیرد. حالا آن‌ها می‌دانند که تسخیرشدگان از طرف کالبد شیطانیِ واقع در شهر فرستاده می‌شوند و ربطی به سارا ندارند. پس تصمیم می‌گیرند تا تمام آن‌ها را پیش از کلانتر به مرکز خرید شِیدی‌ساید بکشاند تا نوبت به کلانتر برسد.

لحن روایت فیلم در این بخش همراه با برنامه‌ریزی دینا، جاش، زیگی و نظافت‌کار مرکز خرید به نام «مارتین فرانکلین»بسیار مفرح و هیجان‌انگیز است. مارتین در قسمت اول در اداره‌ی پلیس با جاش آشنا شده بود و در پاسخ به کمک جاش گفته بود که هر وقت بخواهد می‌تواند روی او حساب کند. مارتین در حضور کوتاه‌اش یکی از به‌یادماندنی‌ترین شخصیت‌های خیابان ترس است و بخش زیادی از لحن مفرحی که از آن گفتیم، با همراهی او با دیگران آغاز می‌شود. گرچه باید گفت که مارتین هرگز فراتر از کلیشه‌‌های رایج از یک جوان سیاه‌پوست در فیلم‌ها شخصیت‌پردازی نمی‌شود. اما او از کسانی است که اگر قرار به ادامه‌ی خیابان ترس باشد حتما بیش‌تر از او استفاده خواهد شد.

دینا در آخرین لحظه موفق می‌شود با از میان برداشتن کلانتر، هم سَم را نجات دهد و هم بالاخره به نفرین شِیدی‌ساید پایان دهد. در واقع باید گفت که بازگشت به ۱۹۹۴ در نیمه‌ی دوم فیلم آغاز یک پایان‌بندی طولانی و حساب‌شده برای سه‌گانه‌ی خیابان ترس است. از این نظر بیش‌تر مقدمه‌چینی‌ها یا نبرد نهایی در مرکز خرید اصلا اضافی به نظر نمی‌رسند. حتی گذر کوتاهی به سانی‌وِیل در پایان فیلم هم فرصت خوبی را برای مشخص شدن سرنوشت این بخش از منطقه فراهم می‌کند. به سنت صحنه‌های کوتاه در میان تیتراژ پایانی فیلم‌ها نیز چند ثانیه‌ی کوتاه در میان تیتراژ پایانی پخش می‌شود که می‌تواند یک کاشت آگاهانه برای باز گذاشتن پایان در ذهن بینندگان باشد.

خیابان ترس یکی از موفق‌ترین مجموعه‌‌های سال‌های گذشته است که می‌تواند در قالب فیلم‌ها و سریال‌های جدید ادامه پیدا کند. قرار نیست هر بار با یک پدیده روبه‌رو شویم که استاندارهای تازه‌ای را برای یک سبک معرفی کند. واقعیت آن است که خیابان ترس از همان ابتدا می‌داند که قرار است چه تجربه‌ای باشد و آگاهانه همان لحن و ساختار را تا پایان حفظ می‌کند. همین هم باعث می‌شود تا به اندازه‌ی کافی سرگرم‌کننده و تاثیرگذار باشد که دل‌تان بخواهد ادامه پیدا کند.

فیسبوک
لینکدین
واتساپ
تلگرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای ثبت دیدگاه وارد اکانت خود شوید...

برای ثبت دیدگاه وارد اکانت خود شوید...