اتاق فرار یافت آباد

یک دختری از یک خانواده پرجمعیت بود که یک شب کنار جنگل محل زندگیشون گشت میزده. ماه توی آسمون نظرشو جلب می‌کنه و می‌بینه که ماه به رنگ خون دراومده. که همون لحظه شخصی ظاهر میشه و به اون دختر وعده مردن تک تک اعضای خانواده‌شو میده و به طلسم نامیر بودن دچار میشه و ….
بعد کلی پرس و جو نیمه‌های شب بود که رسیدیم به راهی که مارو می‌رسوند به زورون آباد. همون جایی که قرار بود منیر خانم رو ببینیم همونی که باهامون تلفنی حرف زده بود و قول یه جای بکر و با صفا رو بهمون داده بود… یکی دوساعتی میشد که تو اون راه بودیم داشتم به جایی که میریم فکر می‌کردم اما صدای جیغ یکی از رفیقام باعث شد از جا بپرم…

دسترسی سریع به اتاق فرارهای نزدیک به یافت آباد

توضیحات بیشتر