ساعت ۱۱:۴۵ ظهره.
بالاخره بعد از کلی اصرار و اکراه راه افتادیم تا بریم.
دلم میخواست یه خبر حرفهای از اون محل تهیه کنم. یه چیزایی در مورد اون کلبه شنیدم و در موردش نوشتم. اما میخوام بدونم چیزایی که در موردش میگن درسته یا نه.
خیلی دلشوره دارم اما به روی خودم نمیارم.
بقیه همکارامو با بدبختی راضی کردم تا باهام بیان. به نظرم نباید به شایعات توجه کرد. ولی دست خودم نیست. هرچی به کلبه نزدیکتر میشیم دلشورم بیشتر میشه.
میگن اینجا یه کلبه تسخیر شدست که یه خواهر برادر توش زندگی میکردن. اما پسره تبدیل به یه آدم خوار میشه. تا الان هرکی وارد این کلبه شده یا کشته شده یا تبدیل به یه آدم خوار. این حرفا داره دیوونم میکنه. اصلا ولش کن. یه در مشکی آهنی. رسیدیم.
بزودی ..