وقتهایی میرسه که میدونی نباید به اتفاقای عجیب اطرافت بیتوجه باشی! و همون بیتوجهی تورو دقیقا توی مرکز خطر قرار میده. طاعون چند ماه بود که شهر به شهر قربانی میگرفت، ولی شهر ما از شانس و تلاش مردم فقط یه قربانی بیشتر نداشت اونم ماریان یکی از دخترای دوقلوی شهرداربود. شهر آروم و بیدغدغه به روزمرگیش ادامه میداد و تنها چیزی که گاهی چهره مردم رو غمگین میکرد زجههای مارلین خواهر ماریان سر خاکش بود
درست بعد از پایان شر طاعون بود که اتفاقای عجیب دونه دونه افتادن، مرگهایی شروع شدن که هیچ نشونهای نداشت، ترس و بیخوابی شبونه بچهها از دیدن یکی پشت پنجره خونهها که میگفتن شنل پوشیده و یه داس بلند دستشه! باد سرد و استخون سوزی که هرشب از سمت قبرستون شهر میومد!
یخ زدن دریاچه کنار شهر دقیقا وسط تابستون! انگار فقط یه نفر فهمیده بود دلیل این اتفاقا چیه. پدر میگفت یه نفر از بین ما مهرههای تعیین سرنوشت عزراییل رو از جاشون برداشته، مهرههایی که از خاکستر صلیبی ساخته شدن که مسیح رو به اون میخ کرده بودن!
میگفت عزراییل با حرکت اون مهرهها دستوراتش رو برای مرگ اجرا میکرد و الان چون اون مهره هارو نداره سردرگم و عصبانیه!
همه فکر میکردن پدر عجیب شده و عقلش رو از دست داده و حرفاش بیمعنیه!
اخرین روز، صحبتهای پدر بین جمع مردمی که به کلیسای سن لورنزو اومده بودن همه رو میخکوب کرده بود!
پدر گفت عزرائیل بارها انسان را صدا میزنه و اونو از نزدیک بودن مرگش آگاه میکنه! میگفت دقیقا همون احساسی که یهو سردت میشه یا بدنت مور مور میشه، گفت که برزخ هر آدم با ادم دیگهای فرق داره و درست وقتی که برای اولین و آخرین بار صدای نفیر رو میشنوی همه چیز همونجا شروع و تموم میشه!
یکی از توی جمع مردم پرسید: نفیر؟ نفیر دیگه چیه؟
پدر به آرومی جواب داد:
نفیر همون بانگ و صدای بلندیه که آخرین لحظهای که روی قامتی میشنوی و بعد از اون همه چیز توی این دنیا برات تموم میشه!
درست مثل اَره باغبون کلیسا وقتی زمان حرص برگها ودرختا میشه نفیر مرگ هم همون جوری میرسه و از دنیا جدات میکنه! زمانی که پدر ایستاده بود و صحبت میکرد گردِ سکوت روی مردم پاشیده شده بود و فقط صدای اون بود که توی باد دوره گرد میپیچید!
همون شب پدر ازم خواست به واتیکان نامه بنویسم و درخواست کنم کسایی رو برای کمک به ما بفرستن، ادمای با ایمانی که قدرت عبور از مرگ و توانایی تجربه برزخ رو دارن، کسایی که بتونن به عمق توهم و خاطرات سفر کنن و اون مهرهها رو برگردونن! فقط کاش بفهمن چرا یه نفر باید بخواد عزراییل روبازی بده!
اگر اشتباه نکنم شما همون افرادین؟ درسته؟
بزودی ..